تولدی دوباره

سلام 

امروز اولین نوشته رو میزارم 

این وبلاگ توسط عشقم ساخته شده

خواستم بگم دوستت دارم 

عشق همیشگیت A

تولدی دوباره...

اولین باری که دیدمش یه حس مبهمی تو قلبم به وجود اومد حسی مثل عشق به بهونه های مختلف باهاش در تماس بودم ولی نمیتونستم بهش بگم که دوسش دارم بعد از مدتی فهمیدم که منم شدم زندگیش از اون روز 1سالو 2ماهو 27 روز میگذره اگ بخوام دقیق بگم نیمه شعبان سال 94 بود.عشقم یادته همون شبی که به هم دیگه قولایی دادیمو تو مردونه پاش موندی مرسی از اینکه کنارمی.

دوستداره همیشگیت v

تولدی دوباره...

تا امروز خیلی از سختی هارو خیلی از خوشی هامونو در کنار هم گذروندیم خیلی ازت ممنونم که کنارم بودی

تو این مدت .

امیدوارم بتونم اون کسی باشم که میخوای    و بهترینارو واسه خودمون و آینده خیلی خوبی که پیش رو داریم در کنار همدیگه بسازیم.A

 

1395/05/29

 

تولدی دوباره...

سلام امروز 31 مرداد ماه 95 

امروز یه روز غریبیه برام نمیدونم خوشحال باشم یا که ناراحت عشقم امروز دفترچه خدمتشو پست کرد از یه طرف خوشحالم ک داریم موانعی که جلو راهمونرو کم کم از بین میبریم از یه طرف ناراحتم که ازم دورتر میشه زندگیه خانومی از خدا میخوام که پشتو پناهت باشه

دوست دارم

تولدی دوباره...

امروز سوم شهریور 95 امضاء اخر از رو هم جمع کردیمو پرونده کارشناسیمون هم بسته شد (دانشگاه آموزش عالی اوج )ابیک امروز یک سالو سه ماهو یک روزه با همیم حس خیلی خوبیه این ک یکیو داری با تموم دیوونگیاش دیوونشی  با تموم خوبیاش ، با همه خانومیش. امروز برای اولین بار با این که از حیوونا میترسه بردمش تا دو متری سگ داخل پارک آزادگان نظرآباد . اما باز از حیوونا میترسه اما من هنوز رو حرفم هستم. روز دوم. مگر اینکه تجدید نظرکنه.  هههههه دوست دار همیشگیت A تولدی دوباره...

امروز یه روز عاااااااالی پر از سورپرایزای قشنگ که همسرم برام داشت ازت ممنونم زندگی هرچقد تشکر کنم باز احساس میکنم کمه.

یه دنیا ممنون بخاطر خرس خوشجله ک گرفتی بعد اون بابت سورپرایز عاااالیت(کارت تبریک)

و گل و کیک که مزه تولد بود و در نهایت اون عکس خییییلی قشنگ که سند خاطراتمونه و به کوچولوهامون نشون میدیم که باباش با عصا بالا سره مامانیشون وایساده

الهی قربونت برم همه کسم

95/6/27 شنبه

تولدی دوباره...